قلب و معرفت از دیدگاه حکمت متعالیه، محیی¬الدین ابن عربی و قرآن و روایات
پژوهشگر: فتاحی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
2. علم و معرفت از دیدگاه ملاصدرا
1-2. علوم مکاشفه و معامله
آن علم حقیقی که صدرا در طلب آن است و کسب آن را نهایت کمال انسانی می شمارد علم صوری و ظاهری نیست. گوید: آن علمی که مقصود اصلی و کمال حقیقت است و موجب قرب حق تعالی است علم الهی و علم مکاشفات است نه علم معاملات و جمیع ابواب علوم و ارباب عمل و دیگر علوم جزییه از این باب دانش که ان دانش حقیقت است معذولند. علم واقعی که در اثر مکاشفه و شعور به دست می آید و فقط با سیادت حقیقی و خردمندی معنوی پیامبر اکرم (ص) میسر می گردد .... این علم منحصر است در علم بطون و حدیث نه ظاهر آنچه فهم همه کس بدان می رسد. به نظر ملاصدرا موانع و حجاب هایی که اکثر مردم را از ادراک و کسب این علم محروم می دارد مشتق از سه اصل می باشد. که به مناسبت آن این رساله را نیز سه اصل نامیده است. بنابر قول خودش این اصول بدین قرار است.
اصل اول: جهل است به معرفت نفس که حقیقت آدمی است.
اصل دوم: حب جاه و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات و حب مال
اصل سوم: تسویلات نفس اماره و تدلیسلات شیطان مکاره و لعین نابکارکه بد را نیک و نیک را بد می نماید. (4/ مقدمه مصحح/ صص31و 32)
لیکن باید معلوم همگان باشد که آنچه در باب مذمت علم بی عمل واقع شده آن علمی است که غیر علوم مکاشفه باشد، زیرا دانستن معارف الهیه از این نقایص و عیوب و غوایل مبراست. از همه آفتی آزاد است و دانستن آن عین مطلوب است. و هرچند که زیاده دانسته می شود به حسب کمیت وکیفیت بهتر است. و اما علمی که متعلق به عمل است و از علوم معاملات، نه از مکاشفات است. دانستن آن به قدر عمل واجب کفایی است و زیاده از عمل دانستنش وبال آخرت است. (4/ صص 115 و 116)
هدف از عمل تصفیه باطن و تطهیر قلب، و غرض از علم، تنویر و تکمیل و تصویر آن است به صور حقایق، وآن علمی که مقصود اصلی و کمال حقیقی است و موجب قرب حق تعالی است علم الهی و علم مکاشفات است نه علم معاملات. (4/ مقدمه مصصح/ ص 39)
و چه جای حواس که عقل نیز تا به نور عشق منور نگردد راه به مطلوب اصلی نمی برد و همچنان که حواس از ادراک مدرکات قوت نظری عاجزند عقل نظری از ادراک اولیات امور اخروی عاجز است. از این قبیل است معرفت روز قیامت که به قدر پنجاه هزار سال دنیاست. و سرّ حشر و رجوع جمیع خلایق به پرودگار عالم و حشر ارواح و اجساد و نشر صحایف و نظایر کتب و معنی صراط و میزان و فرق میانة کتاب و قرآن سرّ شفاعت و معنی کوثر و انهار اربعه و درخت طوبی و بهشت و دوزخ و طبقات هر یک و معنی اعراف و نزول ملایکه و شیاطین و حفظه و کرام الکاتبین و سرّ معراج روحانی و هم جسمانی که مخصوص خاتم الانبیاست و سایر احوال و نشأه قبر و هر چه از این مقوله از انبیاء علیهم السلام نقل کرده اند همه از علوم مکاشفه است که عقل نظری از ادراک آن اعجمی است و جز به نور متابعت وحی سید عربی و اهل بیت نبوت و ولایتش علیه السلام و الثناء ادراک نمی توان کرد. و اهل حکمت و کلام را از آن نصیب چندانی نیست. (4/ ص56)
خداوند می فرماید"و به جز مردم دانشمند کسی تعقل آن نخواهد کرد" (عنکبوت /23) و آنان صاحبان عقل های کامل و روندگان به سوی خداوندند که چون به وسیله سلوک از نفس و صفات آن، و همچنین از قلب و صفات قلبی عبور کرده اند، به مقام سرّ رسیده و به دانش سرّی معنی قلب و حس و نفس را درک کردند زیرا به نور حس دیگر محسوسات و به نور خیال متخیلات و به نور وهم موهومات را درک می کنند و چون از مقام سرّ عبور کرده به عالم روح رسیدند. و به نور روح و مقام سرّ را درک نموده اند. و چون باز از عالم روح گذر کرده و به ساحل دریای حقیقت رسیدند به کمک انوار مشاهدات صفات جمال، عالم ارواح و هر چه که پایین تر از عالم ارواح است شناخته اند. در این حالت به جهت غلبه جلال و عظمت الهی از هستی خود فانی و به میانه و وسط دریای حقیقت رسیده اند و به هویت و وجود حق تعالی حقایق(اشیاء)برایشان کشف و ظاهر گردیده و چون در دریای احدیت ذات غرق و باقی به بقائ او شدند خداوند رابه خودش شناخته و توحید و تقدیس او را نموده و به او اتمام اشیاء را شناخته اند. (3/ صص 201و 202)
پیامبر فرمودند "رب ارنی الاشیاء کما هی" خداوند اشیاء را آن طور که هست به من نشان بده که نظر به مرتبه ملکوتی اشیاء دارد زیرا علم حقیقی به معلول فقط از طریق علم به علت آنها ممکن است و علت اشیا مادی وجودی عقلی وملکوتی است.) که شهود وجود ملکوتی ویژه موجود مجرد می باشد و اینکه فرمود در قلب المؤمن "عرش الرحمن " مراد قلب حقیقی است که شایسته این مقام است و آن نفس ناطقه و جوهر عقلانی است نه این قلب گوشتی و مادی. (6/ ص40)
2-2. علم وراثت و دراست
بعضی از عرفا فرموده اند: شما دانش خود را از مرده ای گرفته اید که او از مرده دیگر گرفته است، ولی ما ارزنده حقیقی که هیچ وقت نخواهد مرد فراگرفته ایم، و این علم که بدان اشاره شد عبارتست از علم وراثت نه علم دراست، یعنی دانش انبیاء که علم لدّنی است( پیغمبر (ص) فرمود: العلماء ورثه الانبیاء، یعنی علم انبیاء به طور میراث از طریق باطن به علماء(کاملین در دانش و معرفت الهی ) میرسد و معلم انبیاء، یعنی آموزنده دانش آنان حق جلت عظمته است: علمه شدید القوی، لذا آن را علم لدّنی یعنی دانش بدون استاد نامند و درمقابلش علم دراست است که به معنی خواندن و استاد دیدن و بحث و گفتگو کردن، و یا گفتار استاد و غیره را نوشتن و حفظ کردن است.) پس هر کس که دانشش از کتاب و نقل خبر و خواندن و حفظ کردن باشد، او از وارثان پیغمبران نیست، زیرا وارثان، علم و دانششان را به غیر از خدا از کسی دیگر بدست نمی آورند... و گمان مبر که تعلیم الهی فقط اختصاص به پیغمبران دارد و کسان دیگر از آن بی نصیب اند، خداوند می فرماید " از خدا بترسید و تقوی پیشه کنید ، خداوند به شما تعلیم می کند"(282/ بقره) پس هر کس که به سر منزل تقوی و پرهیزگاری رسد، ناچار خداوند آن چه را که نمی داانست به او به وسیله الهام می آموزد و همیشه یار و یاور اوست و دائماً عنایتش با اوست. (3/ صص28 و 29)
صدر المتألهین در متن می فرماید :" و یکون معه" در اینجا اشاره لطیفی است به این معنی که وقتی انسان تقوی پیشه نمود و سنخیت با مقدسات و قدیسین پیدا کرد و یا بواسطه ملائکه که خود" تتنزّل علیهم الملائکه وابشروا"(فصلت/30) یعنی ملائکه به آنان نازل شده و آنان را بشارت می دهند، تعلیم می نمایند و همچنان که در تعلیم ظاهری استاد، یا خود و یا گفتارش با شاگرد همراه است، در تعلیم حقیقی و باطنی هم عنایت حق و یا انوار مقدسه او که تعبیر به ملائکه می شود دائماً با این تلمیذ متقی است، و نهایت آن که حق با اوست و او دائماً همراه او به نور او در حرکت است ، و به چشم او اشیاء را می بیند و به گوش او اصوات را می شنود و این غیر از معیت قیومیه است، بلکه این معیت، اضافیه و عنایتیه است که به موسی و هارون علیهما السلام فرمود: " إنّما معکما اسمع و أری(46/ طه) من با شما هستم می بینم و می شنوم.". (3/ پاورقی صص 29و30)
علم وراثت برعکس علم دراست است، زیرا که انبیاء علیهم السلام اول تعقل اشیاء می کنند ، بعد از آن تخییل می نمایند، بعد از آن احساس بدان حاصل می شود بعین آنچه تعقل نموده اند. و علمای اهل نظر که ایشان را حکماء گویند اول اشیاء را به حس ادراک می کنند، بعد از آن به خیال انتزاع صورتی از آن می کنند، بعد از آن تعقل انتزاع صورتی عقلی کرده، ادراک کلی می نمایند . و طریق اولیاء علیهم السلام متوسط است میان طریق انبیاء و حکماء و اما طریق غیر ایشان به جائی نمی رسد که اطلاق علم به آن توان نمود... (4/ صص 108 و 109)
3-2. ضرورت وجود انسان کامل
بدان که آنچه برای شناسایی پروردگار جهان باید دانست واز آن پیروی کرد، برهان روش یا کشف عیان است و پوینده ره او جز در این دو راه، راه دیگر نیست و حقیقت این سخن را از آیه " قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین"(بقره/ 105) استنباط توان کرد. چنانکه آیة " و من یدع مع الله الهاً آخرلا برهان له به فانما حسابه علی ربه" ( مومنون/117) به صراحت این مدعی گواه آشکار تواند بود.
این برهان که پوینده را به مقصد می رساند، پرتو فروغی است که از گوهر ذات خدای بزرگ در دل های پاک خداپرستان هویدا می گردد، و حدیث" العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء " حقیقت این سخن را روشن توان کرد . و چون جان به پرتو فروغ پروردگار روشن شد، حقایق و اسرار جهان را برآن گونه که هست تواند دید. و سخن پیغمبر:" اللّهم أرنا الاشیاء کما هی " که در مقام دعا، خود و خواص پیروانش می گفت، دلیل تواند بود بر اینکه خداپرست دلش به فروغ ایمان روشن می گردد و حقایق اشیاء را چنان که هست می فهمند.
و بدان که این مسأله ها که مورد اختلاف دانشمندان و فلاسفه و پیغمبران بزرگ است. و فیلسوفان ادعا کرده اند که این ها اسرار هستی است و مردم را بدانها دعوت می کنند، اگر به وفور دانسته می شد و سهل التناول بود و به اندیشه های روشن و میزان های منطقی و نظرات تعلیمی در مقام بحث هویدا می گشت، هرگز میان خردمندان و پیامبران اختلاف یافته نمی شد و مسائل جهان هستی بر صاحبان خرد عیان می گردید.
با اینکه دانشمندان فرهومند در دوره عمر خود به بحث و تعلیم پرداختند و اندر اسرار گیتی اندیشه کردند، باز به خطا رفتند و بر حلّ معمای جهان توانا نگردیدند. از این سخنان توان دانست که اگر خردمندان جهان و فیلسوفان گیتی توانا بودند که بر اسرار هستی دست یازند، پیمبران انگیخته نمی گشتند و رهبری مردم را از سوی پروردگار بی چون بر عهده نمی گرفتند و میان مردم رهنمونی نمی کردند. پس هویدا گشت که رازهای نهان هستی را باید از فروغ انور چراغدان نبوت اقتباس کرد و از درون ولایت مدد جست.
بر این فرض باید دل را پاک داشت و از خلق دوری گزید و با داداربی چون در آمیخت و ازهوس های خام و خواهش های اهریمنی و ریاست های ناپایدار و دیگر اغراض حیوانی یک سو شد و خود را به نهاد پاک و دین خالص آراست. (5/ صص 171 تا 173)
در مسیر خود با کوشش و جدیت از مجاز خویش، به سوی مغز حقیقت گذرنما تا در اطوار هفتگانه قلب خود، بطون کلام الهی را در مقام هدایت بدانی، و در آن اطوار، نور کلام الهی را از روی یقین – مرتبه به مرتبه- بشناسی، چون کلام الهی نوریست که بر آئینه قلب خلایق می تابد و در هر طوری از اطوار قلب، خورشید کلام الهی به مقدار آن طور می تابد.
پس کلام الهی به حسب فهم و ادراک، دارای هفت بطن است، یعنی به تعداد اطوار قلب، بنابراین طور قشر، معنی مجاز آن و طور مغز (لب) مغز حقیقت را ادراک می کند. پس ظاهر قرآن به مقدار عقل و ادراک ماست که در نزد اهل بینش این مجاز است، ولی باطن قرآن نزد ما عبارت است از معنی حقیقی آن که مقصود از فهم عبارات قرآن، همین معانی حقیقی است؛ زیرا مقصود الهی معانی حقیقی است و مراد از هر لفظی این است، و این تأویل (یعنی بازگردانیدن لفظ به معنی) است. پس معنی مراد الهی آن چیزی است که "علم" در هر آیه ای بدان بازگردد. بنابراین عقلت را بسوی مقصود برگردان (نه مقصود را به عقل خودت) و به مغز پنهان در اصل فطرت خویش روان شو. و تأویل کردن ما قرآن را عبارت از اطوار قلب ماست که به حکم صاحبان عقل قرآنی و نور بصیرت انجام گرفته، تأویلات و بطون آن را برحسب اطوار قلب، در هر مرتبه و مقامی ادراک نمایی. (4/ مقدمه مصحح/ صص 74 و 75)
اصناف عالمان از نظر شیخ زین الدین
ای عزیز اگر انصاف داری و هوشت به جای خود است ببین که شیخ زین الدین علیه الرحمه در آداب المتعلمین خود چه نقل می کند، چنین گفته که: "برخی از محققان گفته اند: که عالمان سه دسته اند، عالم به خدا غیر از عالم به امر خداست، زیرا او بنده ای است که معرفت الهی بر قلبش غلبه یافته و بواسطه مشاهده نور جلال و کبریای پروردگار غرق در عظمت و بزرگی حق تعالی گردیده است، بنابراین آسودگی خیال برای آموختن علم احکام را جز آن مقدار که مورد نیاز است ندارد. دوم عالم به امر خداست که غیر از عالم به خدا می باشد، و او کسی است که حلال و حرام و نکات باریک احکام را می داند، ولی از اسرار جلال و عظمت الهی بی خبر است. و عالم به خدا و امر خدا، مکان مشترک بین جهان معقولات و محسوسات دارد، گاهی بواسطه حب و عشق با خدا و گاهی بواسطه مهربانی، با خلق است، و چون از آن حال که با خدای خود داشت به سوی خلق بازگردد، در میان آنان همانند فردی از ایشان است، گوئی که اصلاً خدا را نمی شناسد. این راه صدیقان است و همچنین مرسلان. اما گروه سوم، آنان عالمان به هر دو (به ذات و صفات و اسماء و افعال و احکام الهی) اند که دستور به همنشینی و مجالست با آنان (پیامبر) داده است، چون در همنشینی با آنان خیر دنیا و آخرت است." (4/ صص117 و 118 با تلخیص و ترجمه)
راه وصول به علم حقیقی
مرحوم ملاصدرا در مقدمه کتاب شریف اسفار به نقش سیر و سلوک و تزکیه نفس در کشف حقایق امور پرداخته و تصریح می کند و کتاب خویش را نیز از آن کسی می داند که عقل جزئی خویش را به رتبه عقل مؤید به نور الهی برساند. و در پایان مقدمه، معرفت واقعی خدا و معاد و حقایق قرآنی را از آن فرزانگان ز بند هوا و هوس رسته و به خدا پیوسته می داند. بنابراین مرحوم ملاصدرا راه نیل به حقایق را تنها به کمک عقل کل یا عقل مؤید به نور حق می داند و تزکیه نفس را شرط لازم فعلیت چنین استعدادی می شناسد و فلسفه بدون تزکیه و سیر و سلوک را دلخوش کردن به عقل جزیی و قیاس مبتنی بر آن را عقیم می داند. این مبنا جز طریقی که مطرح نمودیم، تفسیر معقولی ندارد؛ یعنی اتحاد کشف و برهان. (1/ ص83)
و از جمله نتایج غرور شیطانی و تسویلات نفسانی آن است که اکثر متکلمان و ظاهر پرستان می خواهند که بدین عقل مزخرف و نقل منحرف حق را دریابند و در اسماء و صفات الهی سخن گویند و سرّ معاد و حشر اجساد را از راه حواس دریابند، و بی متابعت مسلک اهل ریاضت و اصحاب قلوب احکام الهی را به نقل و قیاس ثابت کنند؛ "یعملون ظاهراَ من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون" (روم/ 7) ندانسته اند که این علوم جز به تصفیه باطن و ریاضت بدن و ترک جاه و شهرت و صیت و جمعیت دنیا و تجرید از رسوم و عادات خلق میسر نمی شود و بی پیروی اهل دل و متابعت انبیاء و اولیاء علیهم السلام و اقتباس نور معرفت از مشکوه انوار خاتم نبوت و خاتم ولایت علیهما وآله السلام ذره ای نور یقین برای هیچ سالکی نمی تابد. (4/ ص54)
این ره (راه حق) را باید با نیروی دانش و قدم اندیشه پیمود، نه با جنبش اندام های تاریک، زیرا تن تاریک و جنبش اندام زنگاری سودی جز رنج سفر نخواهد داشت و آدمی را تهی دست و بی مایه در ره مقصود فرو خواهد گذارد و سخن پیامبر “تفکر ساعة خیرٌ مِن عباده سبعین سنه” این معنی را روشن تواند کرد. مقصود وی این بود که ره پروردگار گیتی باید به نیروی دانش و قدم اندیشه پایان پذیرد.
پس بدانکه مقصود از عبادت های های بدنی و اوضاع دینی مانند قیام و صیام و مانند اینها اگر به تصفیه دل و پاکی جان و اندیش? درون و خلوص نیت انجام گیرد و غرض پرستش دادار بی چون باشد و جز تقرب چیزی در خاطر نرود، شاید پویند? ره به مقصود خویش فایق آید. و مقصود اینکه عبادت وی باید از روی تهذیب سرّ و حیثیت علمی باشد تا سودمند افتد. (5/ صص175و176)
و تنها چیزی که آدمی ناسپاس بدان رهایی تواند جست، آن است که به آب توبه و خویشتنداری، آتش طبیعت خود را خاموش سازد و یا از آب و آتش لهیب کردار خود را نا چیز گرداند، زیرا آب علم، دل را از آلایش نادانی پاک می کند و آب توبه جان را از معاصی دور می دارد. مقصود از آب علم که آدمی را از جاهلیت اولی و ثانیه پاکیزه و منزه می سازد یا علم ظاهر شریعت و ایمان است که جهل پیش از اسلام را برطرف می کند و یا علم به چگونگی طی مراتب عقل نظری است که آدمی را از جهل بعد از اسلام رهایی می بخشد. (5/ص114)
و غرض از عمل، تصفی? باطن است و تطهیر قلب و غرض از علم تنویر و تکمیل و تصویر وی است به حقایق.... و آن عملی که آن مقصود اصلی و کمال حقیقی است و موجب قرب تعالی است علم الهی و علم مکاشفات است، نه علم معاملات و جمیع ابواب علوم، اعمال غایتش مجرد عمل است و فایده عمل تصفیه و تهذیب ظاهر و باطن است. و فاید? تهذیب باطن حضور صور علوم حقیقیه است و این دعوی از قرآن و حدیث و کلمات اولیاء و عرفا بر وجه اتم مستفاد می گردد. (4/ ص71)
و هر که آیینه دل را که قابل عکس انوار معرفت الهی و پرتو نور توحید بود، در زنگ شهوات و مرادات نفس و کدورات معاصی و غشاو? طبیعت فرو برده، و بر آین? ضمیر خاک جهات و بدبختی بیخته و پاشیده، و جام جهان نمای روح را در ظلمت بدن و لجن دنیا غوطه داده کی روح فلاح و نجاح خواهد دید، و کجا پذیرای صلاح و قابل صیقل دل زدای کلمات حکمت آیات خواهد گردید؟! .... حکمت و موعظه و نصیحت دل خفته را بیدار می کند، اما دل مرده را سود نبخشد ... (4/ صص 30 و 31)
رفتار و کردار انسان در جان (نفس) اثر می گذارد و آن اثر را حکماء ملکه گویند و اهل شرع فرشته یا اهریمن، و این بقاء و رسوخ اثر همان چیزهاست که سبب می شود که آدمی یا جاویدان در نعیم باشد و یا دائم در آتش. (5/ ص 115)
آسمان و زمین عالم ملک و شهادتند و محدود خواهند بود، و عالم ملکوت و حقایق علمی که اسراری غایب از حواس هستند نهایت و مرزی ندارند و اگر عالم ملک و ملکوت با همدیگر در نظر گرفته شوند، آن را حضرت ربوبی می نامند، زیرا که “الله” به کل موجودات محیط است و غیر ذات و افعال او چیزی نیست که در صحنه باشد، پس آنچه برای این قلب تجلی می کند همان جنت است "جنت ذات و صفات و افعال" و وسعت این بهشت به وسعت معرفت انسان و به اندازه ای است که صفات و افعال حق برای انسان تجلی نماید و مقصد و مراد هم? طاعات و اعمال، تصفیه قلب و طهارت نفس و جلا دادن آن از طریق اصلاح کردن اعمال جزیی نفس است که فرمود: “ قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها “ آنکه نفس را پیراست پیروز شده و آنکه جان خود را دفن کرد بازنده است و مشخص است که طهارت و صفاء نفس حقیقتاَ کمال نیست. زیرا که طهارت و صفاء، یعنی نداشتن کدورت و اینها امور عدمی هستند و عدمی کمال نیست، بلکه مراد از طهارت و صفاء حصول ایمان و پرتو معرفت به خداوند و افعال و کتب و پیامبر و روز آخرت است. و مراد از قول خداوند که فرمود: “ أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه “ آیا آن کس را که خداوند سینه اش را گشود برای اسلام پس او بر نور ربّش می باشد. که "شرح صدر" غایت حکمت عملی و "نور" غایت حکمت نظری است و حکیم الهی جامع هر دوی اینهاست که به زبان شریعت مؤمن حقیقی است و این فوزی عظیم است. (6/ صص 96و 97)
موانع وصول به علم حقیقی
آئینه دل که مستعد است که حقیقت حق و حقیقت همه اشیا در وی تجلی کند، پنج مانع دارد: که سه مورد از آنها ذکر می گردد
مانع اول: نقصان جوهر دل که نفس ناطقه اش گویند، یعنی نفوس این ناقصان در کدورت و غلاف ابدان مستغرق و معمور گشته است
مانع دوم: کدورت و زنگ آن است، مانند کدورت معاصی و خبث نفس که در دل حاصل، و مانع صفای دل و جلای روح می گرد و در نتیجه از تجلی حق در دل و انعکاس آن نور که بدان اشیاء دیده می شود مانع آید
مانع سوم: انحراف از جهت مطلوب است، همچنانکه دل بعضی صالحان و عادلان، اگر چه از غش گناهان و کدورت شهوات صافی، و لوح ضمیرش از صورت غیر ساده و از برای نقش علوم آماده ولی نور معرفت در وی نمی افتد زیرا همتش مصروف به جانب حق نیست و آئینه ضمیرش با شطرکعب? مقصود محاذی نیفتاده و صورت باطن خویش را به جانبی که اصل علوم وحقایق معارف از آنجاست متوجه نساخته است. بدان مطلوبی که او را حاصل نیست ببرد مگر به واسطة ملاحظه نمودن معلولی چند مناسب که او را حاصل است، و ترتیب نمودن بر وجهی که موئدی بدان مطلوب گردد. (4/ مقدمه مصحح/ صص 41 تا 43 با تلخیص)
علت خالی ماندن بعضی نفوس از معقولات و محرومیت آنها از سعادت اخروی:
آن قوه ای که محل علوم و معارف بوده و لطیفه ای است مدبر همه اعضا و جوارح و حاکم همه قوا و مشاعر، نفس ناطقه است که به سبب خصوصیت ذاتی اش پذیرای همه علوم خواهد بود، همچون آئینه ای که پذیرای هر صورت است و اگر صور علمیه در این آئینه وجود و ظهور نیابد به سبب یکی از موانع پنجگانه است که بزرگان اندیشه به صورت زیر مطرح کرده اند:
1. ضعیف بودن جوهر نفس قبل از آن که توانایی لازم را بیابد مثل نفس کودک که به جهت ضعف هنوز علوم حقیقی در آن تجلی نکرده است و این حالت مثل آئینه ایست که هنوز فلز آن را صیقل نداده اند تا پذیرای صور گردد.
2. خراب شدن جوهر نفس به وسیله معاصی که مانع صفای قلب و طهارت نفس و جلای آن می شود و به اندازه مقدار این کدورت مانع ظهور حق در نفس است. مثل زنگ زدن آئینه.
3. نفس از مقصد و غایت مطلوبش عدول می کند.
4. چهارم اینکه نفس شهوت خود را به بند کشیده و آزادانه قصد تحقیق دارد ولی با یک برداشت پیش ساخته که در افکار مردم جاری است و با عقاید دوران کودکی از تقلید دریافته خود را محجوب گردانده و همین موضع گیری او مانعی برای او می شود تا به حقایق آن چنان که هست دست یابد و آنچه را که از طریق تقلید به آنها دست یافته پایه همه تحقیقات خود کند و با تمام تلاش سعی می کند از آن برداشت اولیه و بینش عوامانه دفاع کند و این نحو حجاب، حجاب اکثر متکلمین و متعصبین به مذاهب است.
5. عدم آگاهی نفس به روشی که باید از آن روش به حقایق دست یافت، زیرا که طالب علم از هر طریقی به علم دست نمی یابد اولا این که از مقدمات و ترتیب های لازم بهره جوید، آن ترتیبی که علما معتبر امتحان کرده اند و به وسیله آن به مقاصد عالیه دست یافته اند. زیرا علومی که بوسیله آنها سعادت اخروی حاصل می گرد فطری نیست و از طریق شبکه ای از علوم به ظهور می رسند. و اصلا هر علم غیر بدیهی با ترتیب منظم و دقیق و ازدواج صغری و کبری از طریق مخصوصی مثل ازدواج زوج و زوجه به نتیجه حقیقی می رسد. پس جهل به اصول معارف و کیفیت ترتیب آنها مانع دست یابی به علم است. (6/ صص 93 تا 95)
آیه "لا یمسه الا المطهرون" مراد تطهیر قلب است از لوث شهوت و غضب، و تجرید وی از عقاید فاسده و نجاسات کفر و تشبیه و تجسیم و تعطیل و حلول و اتحاد و انکار معاد و حشر ارواح و اجساد و آنچه بدین ماند. (4/ ص81)
ای عزیز! به خدا که دشمنی درویشان و مخالفت اهل دل، دل را سنگ می کند و دوستی و متابعت ایشان سنگ را دل می سازد. (4/ مقدمه مصحح/ ص 41)
انسان ممکن است با به وجود آوردن حجاب ها و موانعی راه شناختهای قلبی و شهودی را بر خود ببندد و دیده قلب و عرفان خود را کور کند، پس اول باید حجاب ها را از جلو دیده قلب برداشت و موانع معرفت را رفع کرد وسپس به سراغ شناخت حقایق رفت. در بر خی از آیات قران سخن از کوردلی و نابینایی دل است که بزرگترین مانع درک حقیقت و رسیدن به مقام کشف و شهود است. کسانی که مدت مدیدی در ظلمات جهل و خود خواهی و غرور گناه فرو می روند، بینایی دل را از دست می دهند. (1/ ص167)
امام صادق می فرماید: برای تو قلبی است و گوش هایی ( که راه نفوذ قلب است) و خداوند هر گاه بخواهد بنده ای را هدایت کند، گوش های قلبش را می گشاید و هنگامی که غیر از این را بخواهد بر گوشهای دلش مهر می نهد، بطوری که هرگز اصلاح نخواهد شد و این است معنای سخن خداوند" أم علی قلوب اقفالها".
موانع معرفت و شهود قلبی از دیدگاه قرآن
از مجموعه آیات چنین استنباط می شود که آفات و حجابهای دل گاه خفیف و گاه شدیدند و گاهی هم آنچنان آفت بر دل چیره می شود که انسان در ظلمت کامل فرو رفته و همه نوع قدرت درک و معرفت از انسان سلب می گردد. در قرآن گاهی سخن از انحراف دل و قلب است و گاهی به مرحله زنگار می رسد. گاهی این انحراف یک بیماری مزمن به خود می گیرد، گاهی پرده هایی بر دل می افتد، گاهی قلب به طوری که در غلافی فرو می رود، گاه مهر بر دل می زنند و نقش ثابت به خود می گیرد. گاه آن را در محقطه ای قرار می دهد و مُهر و موم می کند. گاهی از این هم فراتر می رود و چشم و گوش نیز زیر پرده ها قرار می گیرد آدمی هویت انسانی اش را از دست می دهد و تا مرحله چهار پایان و از آن پایین تر سقوط می کند. ( ناصر مکارم شیرازی، پیام قران، جلد 1، ص 298 به بعد) (1/ ص168)
تعریف بیماریهای قلب در قرآن:
1- مرض قلب: مرض یعنی خارج شدن انسان از اعتدالی که ویژه انسان است (راغب) .... از نظر قرآن همه انسانهایی که قلبشان در اثر کثرت فساد و آلودگی، قدرت درک حقایق را از دست داده است بیمارند.
2- قساوت قلب: قسوت عبارت است از سختی دل و ریشه آن از سنگ سخت است (راغب) قران می فرماید: دلی که مبتلا به بیماری قساوت است از سنگ نیز سختر و نفوذ ناپذیر تر است (بقره/74). از دیدگاه احادیث و روایت هیچ بیماری خطرناکتر و زیان بارتر از قساوت قلب نیست.
3- زیغ و انحراف قلب: زیغ، انحراف از راه راست و درست است (راغب). زیغ نوعی بیماری قلبی است که در ادراک و شهود قلبی اختلال ایجاد می کند و موجب می شود که قلب نتواند به حق دست یابد. وقتی انسان دچار انحرافات و فساد های عملی شود در نتیجه قلب و باطن او نیز منحرف شده و به جای پیمودن راه سعادت بیراهه شقاوت را می پیماید.
4- رین و زنگار قلب: در لغت عرب به رنگی که براجسام شفاف می نشیند رین گفته می شود و یکبار در قرآن آمده است. از نظر قرآن، زشتی ها و فحشا موجب زنگار گرفتن آینه قلب انسان شده و مانع از درک حقایق هستی می گردد.
5- عمی و کوری قلب: قران کریم کسانی را که قدرت درک حقایق را نداشته و قلبشان بر اثر ابتلا به بیماری نمی تواند با طن عالم را شهود کند کور معرفی می کند.
6- طبع و مهر شدن قلب: طبع عبارت است از اینکه چیزی به صورت خاصی تصویر گردد مانند تصویر سکه و تصویر درهم و آن اعم از ختم است.( مفردات). طبع و ختم به معنای مهر شدن قلب در اثر زنگارهای گناه، کفر و نفاق است که دیگر قدرت درک حقایق را ندارند. قرآن علت مبتلا به چنین بیماری را چنین می فرماید: هر کس که در برابر حقایق کفر می ورزد و زیر بار حقیقت نمی رود کم کم به جایی می رسد که به کلی از شناخت حقیقت و پذیرفتن آن محروم می شود، به گونه ای که قلبش در برابر حقایق مسدود و مهر و موم شده است (غافر/35).
7- قفل شدن قلب: این واژه حاکی از این است که قفل هایی بر قلب و جود دارد که آن را می بندد و مانع شناخت حقیقت می شود. و نمی گذارد قلب تدبّر کند.
8- مرگ قلب: قران کریم انسانهای فاقد شناخت های قلبی را مرده خطاب می کند. از نظر قران انسانی که به کلی فاقد ادراکات باطنی می شود مرده محسوب می گردد به گونه ای که هدایت و راهنمایی پیام آوران الهی در آنان موثر نیست. حیات انسانی به قلب و اندیشه اوست در غیر این صورت به قول روایات میت الاحیاء و مرده ای در میان زندگان است. (1/ صص 169 تا 174 با تلخیص)
منابع:
1. ابراهیمیان، سید حسین، معرفت شناسی در عرفان، بوستان کتاب قم، قم، چاپ دوم، 1387
2. جهانگیری محسن، محیی الدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ چهارم- با تجدید نظر و اضافات، 1375
3. صدرالمتألّهین شیرازی، محمد، اسرار الآیات و انوار البینات، ترجمه محمد خواجوی، نشر علمی و فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران
4. صدرالمتألّهین شیرازی، محمد، رساله سه اصل، تصحیح و مقدمه محمد خواجوی، انتشارات مولی، تهران، چاپ اول، 1376
5. صدرالمتألّهین شیرازی، محمد، عرشیه، ترجمه غلامحسین آهنی، انتشارات مولی، تهران، چاپ دوم، 1361
6. طاهرزاده، اصغر، معرفت النفس و الحشر-روان شناسی و معادشناسی اسلامی با بررسی وجود انسان در موطن دنیا و آخرت، نشر جنگل، اصفهان، 1369
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |